شهید والامقام احمد آخشن
نام پدر: حسن
تاریخ تولّد: 1342/07/20
محل تولّد: همّتآباد
تارخ شهادت: 1363/07/29
محل شهادت: منطقه جنگی میمک
محل دفن: همّتآباد
مسئولیت در زمان شهادت: پاسدار
تحصیلات: سوم متوسطه
خاطرات و زندگی نامه شهید
شهید احمد آخشن در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوران سخت کودکی که همراه با بیماریهای شایع آنزمان بود و با لطف خدا و همّت مادرش نجات یافت، از آنجایی که از هوش سرشاری برخوردار بود، سال اوّل و دوم ابتدایی را در یک سال طی نمود. وی پس از اتمام دورهی ابتدایی و راهنمایی برای ادامهی تحصیل به تربتحیدریه رفت و درس را تا سوم متوسطه ادامه داد که در همان سال انقلاب به اوج خود رسید؛ او درآن دوران از افرادی بود که اعلامیههای حضرت امام را توزیع میکرد . این شهید عزیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری در پایگاه بسیج روستا داشت . احمد در هفتم آذرماه سال هزاروسیصد وشصت به عضویت سپاه پاسداران درآمده و چندین بار از طریق سپاه به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. وی بیستودوم آذرماه هزاروسیصدوشصتودو ازدواج نمود که ثمرهی آن یک فرزند پسر به نام محمّد بود. او سرانجام در عملیّات عاشورا در جریان پاتک دشمن بعد از مقاومت فراوان بر اثر اصابت خمپاره، به همراه پنج نفر از همرزمانش به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیّتنامهی شهید:
«انقلاب اسلامی را به رهبری حضرت امام خمینی(ره) در جهت رشد انسانها به سوی الله میدانم… وسایل شخصی خودم آنچه مربوط به سپاه میشود، شامل لباس، کفش، اورکت و… را به سپاه تحویل دهید. اگر فرزندم پسر بود نامش را محمّد یا مصطفی بگذارید و اگر دختر بود یکی از اسامی حضرت زهرا(س). در مراسم عزاداری مسائل شرعی، بخصوص اسراف را مراعات کنید. از همهی شما میخواهم که هرگز مرگ را از یاد نبرید و به فکر مرگ و قیامت باشید؛ از اسلام دفاع کنید و برای آمرزش گناهان من هم دعاکنید.»
خاطرات آقای اسماعیل آخشن برادر شهید
خاطره اول:
وقتی ایشان در تربت درس می خواند من کلاس چهارم ابتدائی بودم که شروع انقلاب و راهپیمائی ها بود. ایشان از تربت که می آمدند عکس های امام خمینی(ره) را به روستا می آوردند و با همکاری دوستانشان شهید صفری و آقا رضا تهرانی و مرحوم غلامعلی اسماعیلی در داخل روستا توزیع می کردند و در شکل دهی راهپیمایی ها نقش عمده ای داشتند و حتی از بلندگوی مسجد اعلام می کردند سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن و در روز 22 بهمن جمع زیادی از اهالی روستا به روستای دهبرزو که در کنار جاده بود با در دست داشتن چوب دستی و تبرزین جهت حمایت از امام و انقلاب در راهپیمایی بزرگی شرکت کردند و از بردن ما بچه های کوچک جلوگیری کردند ما قدری با فاصله دورتر پشت سر آنها حرکت و در راهپیمایی شرکت کردیم . در برگشت به روستا چون از بیراهه آمده بودم داخل جوی آبی افتادم و کفشهایم گم و لباسهایم گل آلود شده بود وقتی که به خانه رسیدم پدرم پرسیدند کجا بودی؟ گفتم تظاهرات. که ایشان می خواستند مرا کتک بزنند ولی شهید آخشن از کتک کاری پدرم جلوگیری کرده و به من گفت برادر جان! هنوز کوچک هستی و برای شما زود است ان شاءالله وقتی بزرگ شدید به اسلام خدمت خواهید کرد.
خاطره دوم:
برادرم ترک تحصیل کرده و در روستا بود و خواهرم گلبهار که در نهضت درس می خواند پیشنهاد ازدواج با خانم معلمی که از تربت جام در روستای ما درس می داد را به برادر داد پس از تحقیقاتی که برادرم کرده بود متوجه شده بود که خانواده دختر انقلابی نیستند و خانم معلم هم به حجابش اهمیت نمی دهد حاضر نشد با وی ازدواج کند.
خاطره سوم:
هنور سال اول راهنمائی بودم که برادرم احمد شهید شد. شهادت برادر در روحیه ام آنچنان تأثیری گذاشته بود که بر خود لازم میدانستم با رفتن به جبهه باید راه برادرم را ادامه داده و نگذارم اسلحه اش به زمین بماند. از آنجائیکه سنم کم بود و قدم کوتاه بود، مانع رفتنم به جبهه می شدند تا سرانجام با دستکاری شناسنامه ام و تغییر سال 1350به 1348 توانستم از طریق بسیج پس از گذراندن دوره آموزشی 45 روزه به جبهه اعزام شوم و در مدت یکسال 3 بار به جبهه اعزام شدم و در عملیات کربلای 5 از ناحیه سر، کمر و پا مجروح شدم و هم اکنون افتخار برادر شهید و جانبازی را دارم.
خاطرات آقای علی اصغر طالب از شهید
خاطره اول:
شهید آخشن اسطوره تقوا، فضیلت، ایمان و ایثار بود. من علی اصغر طالب، شهید والامقام احمد آخشن را می شناسم. در دوران قبل از انقلاب با شهید محمود صفری، جانباز حسن طالب و قدرت اله مهدوی در شهرستان تربت حیدریه در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل بودند. من چندین بار به علت کارهای ضروری که در شهرستان تربت حیدریه داشتم رفت و آمد میکردم و معمولاً در صورت ضرورت و ماندن در تربت، شب را در خانه کوچک و محقر دانش آموزی آنها سپری میکردم. در همان زمان من شاهد بودم که شهید والامقام احمد آخشن علاوه بر درس، شب ها مشغول به تلاوت قرآن، نماز شب و راز و نیاز با خداوند متعال بود و همین روحیه شیران روز و زاهدان شب در دوران تحصیل روزها مشغول کسب علم و دانش و شب ها عبادت و بندگی پروردگار پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی و حضور شهید در جبهه های حق علیه باطل به نوعی دیگر تجلی یافت. من توفیق داشتم در مناطق عملیاتی فکه ساعت 4 یک شب خدمت ایشان برسم و آن شب را میهمان وی باشم در آن شب تا صبح مشغول نماز شب و راز و نیاز با پروردگار بود صبح گفتم برادر عزیز پاسدار اسلام شما تمام روز را مشغول آموزش و سازماندهی نیروهای گردان و پیگیر مسائل اطلاعاتی منطقه هستید و شب هم یک ساعت استراحت نمی کنید. ایشان فرمودند وقتی من می توانم استراحت کنم که یا دشمن را کاملاً از
خاک ایران اسلامی بیرون برانیم و یا به آرزویم که شهادت است نائل شوم.
خاطره دوم:
من در جبهه در قرارگاه دیگری بودم و معمولاً هفته ای یکبار برای دیدار پدرم حسین طالب و شهید آخشن به محل استقرار آنها می رفتم. یک روز در حالیکه از پدرم سوال میکردم که بابا این احمد آقا(شهید آخشن) با توجه به اینکه اینقدر به فکر انسجام نیرو، مسئولیت و جبهه و جنگ است چرا ذره ای به فکر سلامتی خود و چشم براهی خانواده و اقوام نیست .چرا به مرخصی و استراحت نمی رود. همش منطقه و جبهه و جنگ اصلا ًخواب و خوراک ندارد. مشغول صحبت با پدرم بود که شهید آخشن از بازدید خط مقدم جبهه و آماده کردن شرایط برای عملیات مجدد آمد. خاک آلود و ژولیده بود پدرم به وی آب تعارف کردند ایشان فرمودند چطور آب بنوشم در حالیکه وقتی به یاد حضرت امام حسین و یارانش می افتم که با لب تشنه به شهادت رسیدند. چطور آب بنوشم در حالیکه امام خمینی، رهبر عزیز و تمام ملت ایران چشم به راه عملیات و آزاد سازی منطقه از لوث وجود دشمن به دست ما نیروها و رزمندگان اسلام هستند و جمله ای به من فرمودند: استراحت من وقتی است که در خاک آرمیده باشم انگار به ایشان الهام شده بود و از رفتار و چهره نورانیش مشهود بود که انگار ملائکه و دیگر دوستان شهیدش چشم براهش هستند و سرانجام این چشم به راهی به پایان رسید و با شهادتش به خیل
دوستان شهیدش که چشم به راه بودند پیوست.
خاطرات آقای غلامرضا طالب از شهید
خاطره اول:
این شهید انسان بسیار پاک، مخلص، بی ریا و خاکی بود در سال 1361 هر وقت که از جبهه می آمد از کل فامیل سرکشی میکرد از جمله ایشان عمه پیری داشتند به نام گلشاه. شهید به خانه وی میرفت و همه وسایلش را تمیز و مرتب میکرد به او غذا می داد و حتی در بعضی از مواقع وی را حمام میکرد. وی دارای روحیه تواضع، فروتنی، گذشت،ایثار و فداکاری بود که همین روحیه باعث شده بود که از کمک به دیگران آنچه در توان دارد دریغ ننماید و از فرصت هایی که برایش پیش می آید به خانواده و فامیل کمک کند.
خاطره دوم:
در سال 61 که قرار بود آزادی خرمشهر آغاز شود من در جبهه در منطقه دارخوئین بودم سرباز بودم. با نامه به من گفتند احمد آخشن در روابط عمومی در اهواز است من هم به یکی از دوستانم رفتیم تا ایشان را ببینم یکی از روستانش که مجروح جنگی بود به من گفت شما به آخشن چکار دارید؟ گفتم پسر عمه من است می خواهم او را ببینم. گفت او هر روز صبح می رود خط مقدم و شب ها بر می گردد. بنده آدرس خودم را به دوستش دادم بعد از چند روزی(4یا 5) یک روز آمد پیش ما و گفت من روزی که شما آمده بودید پیگیر محمود صفری( شهید محمود صفری از شهدای جاویدالاثر است) بودم وی را به خط مقدم فرستادم و چند روزی هست که از او خبری ندارم و بسیار نگرانم. با تمام بیمارستانها و تخلیه شهدا مراجعه کردم ولی از او اثری ندیدم و بسیار نگران بود.
آخرین بار او را در مراسم عروسی دیدم که بعد از مراسم مدتی با هم نشستیم و صحبت کردیم بعد از آن به جبهه رفت و دیگر او را ندیدم و به شهادت رسید.
تصاویر مربوط به شهید
گاهی اوقات ممکنه برای شماها پیش اومده باشد که از دوستان ، اقوام ، بزرگ تر ها داستان ، مطلب ، خاطره یا شعری در مورد این شهید شنیده باشید. ما درگاهی را برایتان ایجاد کردیم که شما می توانید در هر ساعت خاطره خود را با اسم خودتون در سایت ما به ثبت برسانید و این افتخار را بدین تا بقیه اقشار مردم آن را مطالعه کنند. حتی یک جمله کوتاه!