image142

شهید والامقام نوروزعلی قربانی

97

نام پدر: محمدرضا

محل تولّد: همّت‌آباد

تاریخ تولّد: 1347/1/05

محل شهادت: کربلای5 – شلمچه

تاریخ شهادت: 1365/10/26

محل دفن: همّت‌آباد

مسئولیت در زمان شهادت: رزمنده‌ی بسیجی

تحصیلات: ابتدایی

خاطرات و زندگی نامه شهید

97
  • شهید گرانقدر پس از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان روستا شد و تحصیلاتش را تا مقطع ابتدائی، به پایان برد. سپس درس را رها کرده و برای کمک به امرار معاش خانواده در کنار خانوده­ی خود به کار کشاورزی و کارگری مشغول شد.
  • وی از آن‌جایی‌که دارای روحیه‌ی غیرت و جوانمردی بود و نسبت به ناموس و کشورش احساس مسئولیّت می‌کرد؛ با لبیک به ندای رهبرش، امام خمینی(ره)، از طریق بسیج به قصد مبارزه با دشمن متجاوز، به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام و پس از مدّت‌ها پاسداری از میهن اسلامی و شرکت در عملیّات کربلای 4 برای تجدید قوا و دیدار با خانواده به مرخصی آمد. او برای بار دوم به جبهه اعزام و پس از مدّتی در عملیّات کربلای پنج در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه، بر اثر آتش دشمن بعثی به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.

فرازی از وصیّت‌نامه‌ی شهید:

  • “مادرم برایم عزاداری نکن و مانند حضرت زینب(س) عمل کن. پدرم از من راضی و خشنود باش. برادرم بعد از شهادتم نه تنها گریه نکن، بلکه اسلحه‌ام را زمین نگذار و راهم را ادامه بده. مردم روستا، من راه خوبی را انتخاب کردم و با شهادتم مبادا خطوری بر دل شما ایجاد شود. همه برای سلامتی امام دعا کنید.”

خاطرات مادر شهید نوروز علی قربانی

97

یه شب خواب دیدم علیرضا رجبی سر نداشت و بچه منم قلبش تیر خورده بودوروزه بعد دیدم دوتایی شون وارد حیاط شدند وگفتند ک مادر نگاه کن ما سالمیم دست داریم،سر داریم،قلبمونم سالمه وبعد رفتن.(هردو درست مطابق باخواب مجروح وشهید شده اند.)

-یه روز ازخودم پرسیدم چرا شهدا بالباس و بدون غسل دفن میکنن شب همون روز تو خواب دیدم ک یک جوونه زیبا رو روی تخت تویک منطقه سرسبز وخوش آب وهوا نشسته و جلوتر ازاون هم چن تا خیمه بود ،سمته خیمه ها رفتم و دیدم دو تا خانم ودوتا اآقای سید اونجا وایستادن یکی از آقا ها اومدو سلام کردو گف مادر اون جوونه روتختو شناختی منم بهش گفتم نه رو به من گفت اون پسرته .. و بعد گف مادر یادته دیروز چی پرسیدی گفتم چی پرسیدم یادم نمیاد رو ب من گفت مادر ماشهیدامونو خودمون غسل میدیم و اشاره کرد به داخل خیمه و گف که خواهرم زهرا آب گرم می کنه و خواهرم زینب اونو برایه منو وابوالفضل میاره تا مهمونامون غسل کنیم زمانی ک بیدارشدم این خوابو برایه چند نفر گفتم و ازون به بعد دیگه خوابشو به وضوح سابق ندیدم.

-از پسرم پرسیدم که چرا ازخودت این همه عکس میگیری وپسرم درجواب گفت مادر همه اینا روزی به کارتون میاد وسره همینا روزی دعواتون خواهد شد.

-از زمانی که خداوند نوروز علی رو به من داد پسرم زحمت می کشید و کار میکرد وی شب ها تا صبح قرآن میخواند و همیشه برای اقامه نماز به مسجد می رفت و همیشه ام به مسجد امام حسین(ع)می رفت چون براین یقیین بود که امام حسین(ع)درآنجا حضوردارد.

-یه روز در حیاطمون نشسته بودم که نوروز اومد و شروع کرد به بوسیدن صورتم ازش پرسیدم مادر چی شده گفت که شناسنامم کجاست گفتم برایه چی میخوای گفت که میخوام براجبهه منم گفتم تا برادرت رمضان ازجبهه برنگرده من نمیدم بلاخره باخواهش واصرار شناسنامه رو گرفت و رفت و بعدش به مدت40روز برا آموزشی به تربت جام رفتو برگشت بادوسش علیرضا رجبی دسته برادری دادند وهمراه هم اومدندخونه روز بعد اعزام شدند به منطقه وبعده 16روز مرخصی گرفتند وبرگشتند زمانی که برگشتند بهش گفتم که مادر چرا به همین زودی برگشتی گفت دلم تنگ شده بود همراه دوستش وارد خونه شدند ومنم رفتم آشپزخانه تا برایشان تخمه بیاورم وقتی آوردم نوروز رو به علیرضا گفت که این اولین وآخرین تخمه ایست که درخانه ما می شکنی.

-یه شب رفتم قبرستون ویکهو دیدم یک پایه اومد صدای مهیبی ایجاد کرد،همون شب توخواب پسرم و دیدم که ازم پرسید مادر تو چرا میری بالا سره قبره من اشک می ریزی وگف که به اشک ریختنت ادامه نده وگرن یکی دیگه ام میاد توجمع ما..روزه بعد رفتم پایگاه و مسئول پایگاه بهم گفت ک مادرقربانی خاطرت ازلحاظ رمضان(برادرشهید که رزمنده بود)جمع باشه حالش خوبه و بعدازم پرسید که شما غفاری میشناسی منم گفتم آره خویشاوندیم ،درادامه رضایی رو بهم گف که غفاری شهید شده و خوابم تعبیرشد

-همسرم داشت نماز میخوند و برادره خدابیامرزم تویکی ازاتاق ها بودیهویی دیدم پسرم همراه با دوسش علیرضا رجبی وارد خونه شدند و کنار طاق نشستند ،پدرش نمازشوتموم کردو روی طاق نشست ومنم رو بهش کردم و گفتم پدر رمضان(برادر بزرگترشهید)اگر صلاحه بچه ها اومدن درست بشین بعد پدرش ازم پرسید کوبچه ها من که کسی و رو نمیبینم منم اشاره کردم به سمته پشتی گفتم اینجانشستن نمیبینیشون،بعد پدرشهید ضعف کرد وحالش خراب شد

خاطرات همرزم شهید

97

به مراغه اعزام شده بودیم و قرار بود 75روز و اونجا باشیم ولی 75روز به 4ماه کشید و زمانی بود که عملیات کربلای 4 باشکست روبه رو شد ولورفت ،بعد ازلورفتن عملیات کربلای 4 امام خمینی طی بیاناتی گفتند که رزمندگان موظفند در صحنه جنگ و جبهه باقی بمانند وهمان شب فرمانده همه ی رزمنده ها رو دور هم جمع کردو گفت که امشب مثل شبه عاشوراست و بیانات امام و برای حاضران بیان کردند و اضافه کردند که ما اجازه مرخصی دادن یا اعزام شما به منطقه دیگری رونداریم پس هرکی دلش ب ماندن نیست امشب توی تاریکی می تواند برود فقط مطمئن باشد این کارش خیانتی به بانو زهرااست واون شب هیچ کس از میدان نهراسید ومردانه همه ازجمله شهید بزرگوار ایستادند همه لبخند برلب داشتند.

-شب عملیات کربلای 5 جشن گرفتیم و دستامون و حنا کردیم همان شب شهید قربانی و رجبی هم به ما پیوستند اماشهید رجبی گلویش راحنا کرد و شهید قربانی ام بالای سینه اش را ودرآخر ازهمه ی ما طلب بخشش کردند و خداحافظی کردن انگار خبر داشتند که قراره شهید بشن همان شب برادر شهید ب نزد او می رود تا او را ملاقاتی کند چون آن شب می بایست  که مهمات به منطقه ای که شهید حضور داشت می رساندند زمانی که براذر ماجرا را میشنوند هراسان به نزد شهید میرود و اورامیبیندو بالاخره به هر اجباری هم که شده بود دست از شهید میکنند و راهی منطقه خودشان میشوند روزبعد درعملیات خبر  میرسانند که شهید رجبی دوست بزرگوار شهید قربانی سرش از تنش جداشده و شهید قربانی هم درحالی که دست برسینه گذاشته بودند گلوله ای ازقلبشان عبور کرده محل جراحات همان جاهایی بود که شبه قبل شهیدان حنا کرده بودند و درست همان خوابی بود که مادر شهید دیدند.

شهید بزرگوار از روحیه بالایی برخوردار بود وهمچنین ب مسائل واجب مقید بود مسائلی همچون روضه ،نماز،امرب معرف و…

وی شهادت طلب بود واز هنگام ورود به جبهه درپی شهادت بوده ایشان ولایت مدار بودند و به امام خمینی (ره)علاقه ی شدیدی داشتند و سخنان ایشان راپلان راه خورد قرار می دادند

از جمله صفاته بارز شهید می توان به بصیرت،صداقت،مهدویت،معتمد،جدی،قانون گرا، ناظم،محترم نسبت به حقوق دیگران،باتقوا،اشاره کرد .

وی انسان عفیف وپاکدامنی بود و در بیشتر اوقات سعی در حفظ روحیه ونشاط خود داشت تا تاثیر وضعیت دشوار را برای همراهانش بکاهد ایشان در اجتماع از حضور فعال داشتند و بانظم در تمامی کلاس ها ی آموزشی جبهه شرکت می کردند و هیچ عملی رابدون فکر قبلی انجام نمی داد واهل ریسک کردن بود.

تصاویر مربوط به شهید

97

گاهی اوقات ممکنه برای شماها پیش اومده باشد که از دوستان ، اقوام ، بزرگ تر ها داستان ، مطلب ، خاطره یا شعری در مورد این شهید شنیده باشید. ما درگاهی را برایتان ایجاد کردیم که شما می توانید در هر ساعت خاطره خود را با اسم خودتون در سایت ما به ثبت برسانید و این افتخار را بدین تا بقیه اقشار مردم آن را مطالعه کنند. حتی یک جمله کوتاه!

ارسال خاطرات شما

 

ارسال خاطره